دیدگاه مسعود اسپنتمان درباره فلسفه ارد بزرگ (ایران)
ارد بزرگ میگوید: ایران بهشت ماست، ایران تنها بهانه ی بودن است.
اگر سر بسر تن به کشتن دهیم / از آن به کشور به دشمن دهیم
دریغ است ایران که ویران شود / کنام پلنگان و شیران شود
چو ایران نباشد تن من مباد / بر این بوم و بر زنده یک تن مباد
در باورهای ایرانیان باستان نیمکره ی بالایین زمین به هفت پاره بخش میشده است. پاره ای که به اندازه ی همه شش پاره ی دیگر بود در میان، و شش پاره ی دیگر پیرامون آن بودند. نام پاره ی مهم میانی خونیرس بود. در باختر آن سَوَه در خاور آن ارزه، دو پاره ی جنوبی فرَدَدَفش و ویدَدَفش و دو پاره ی شمالی وروبرشن و وروجرشن خوانده میشدند. از این هفت کشور گیتی، "ایران" در میانه ی جهان در خونیرس جای دارد.
برای آن دسته از ایرانیان نواندیش که خودآگاهی ملی و ملیت گرایی را ارمغان باختر در سده های کنونی میدانند بخشی از نامه ی "تَنسَر" موبدان موبد ایران در پاسخ به خرده گیریهای گشنَسب فرمانروای تبرستان بر سیاست ملی اردشیر پاپکان، را نمونه می آورم تا بدیشان اثبات شود خودآگاهی ملی در ایران دیرزمانی هستی داشته است. تنسر در این نامه، ایران را به سر و ناف و کوهان و شکم کره ی زمین همسان کرده است و با شودنهایی که می آورد، میخواهد اثبات کند ایران بهترین جای زمین و ایرانیان بهترین و برترین مردمان روی زمین اند:
«اما ایران، میان زمینهای دیگر و ناف زمین است؛ و مردم ما نیکوترین باشندگان و برترین آنها. یزدان، سوارکاری ترک و زیرکی هند و خوبکاری و صنعت روم، همه را در مردم ما آفریده است.... هر هزار مرد از لشکریان ما پیش بیست هزار تن از جنگاوران دشمن ما "با اینکه هیچگاه آغازگر جنگ نیستیم" پیروزی می یابد.... (کتاب شاهنامه فردوسی و فلسفه ی تاریخ ایران- استاد مرتضی ثاقب فر)»
در شاهنامه نیز چنین خودآگاهی ملی را در پاسخ کیقباد به پشنگ تورانی به آشکارا میبینیم:
چنین داد پاسخ: که دانی درست / که از ما نبُد پیشدستی نخست
ز تور اندر آمد نخستین ستم / که شاهی چو ایرج شد از تخت کم
نظامی گنجوی این خودآگاهی را به زیبایی می سُراید:
همه عالم تن است و ایران، دل / نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد / دل ز تن بِه بود، یقین باشد
شاعر والاتبار ما بیگمان هرگز اوستا نخوانده است، چرا که نیاکان موبد وی در دوران ساسانی نیز اوستا میخواندند اما معنی آن را به خوبی آنچه ما اکنون میفهمیم، نمیفهمیدند.
در جایی دیگر نیز میسُراید:
ترکی صفت وفای ما نیست / ترکانه سخن سزای ما نیست
آن که از نسب بلند زاید / او را سخن بلند باید
خاقانی شروانی نیز هنگامی که از ویرانه های تیسفون میگذرد با دیدن بزرگی درگذشته ی ایران زمین افسوس میخورد و میسراید: هان دل عبرت بین از دیده عِبَر کن هان / ایوان مدائن را آیینه ی عبرت دان
خیام نیشابوری نیز با افسوس میگوید:
آن قصر که جمشید در او جام گرفت / آهو بچه کرد و روبه ارام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر / دیدی که چگونه گور، بهرام گرفت؟!
در کاخهای ویران شده ی نامداران سرزمینمان ایران میتوان هزاران هزار چشمه جاری دید. میتوان فریادهای دادگستر آنها را شنید و تنهایی را از یاد بُرد (اُرُد بزرگ). اما ریشخندسازان و روشنفکران این مرز و بوم در چند دهه پیش که متاثر از آموزه های مارکسیسم شوروی بودند به وارونِ شاعرانِ و اندیشه ورانِ کهن این مرز و بوم که با دیدن ویرانه های ایران بر دادگستری ایران باستان افسوس میخوردند، برای مردم بازگو کردند که ناله ی بردگان و ستمدیدگان دفن شده زیر دیوارهای کاخ های کهن ایران را شنیده اند، سپس اشک ریختند و خود را به سفلگی زدند. اما دریغ انکه نمیدانستند، "آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد. عشق به میهن نشان پاکی روان آدمی ست (اُرُد)"، چیزی که از آن بی بهره بودند.
نکته ای که چنین روشنفکرانی نمیدانستند، این بود که پایستگی ایران به هر شیوه در تاریخ باید ماندگار بماند. حتا هنگامی که در زمان قاجار ایران پایمال سم ستور روس و انگلیس شده یکی از بزرگترین ایران شناسان باختر کنت دوگوبینو مینویسد: "ایران تا همیشه پابرجا خواهند ماند اما گویی این ملت بزرگ به موجب قراردادی معنوی و رازآمیز با هم پیمان بسته اند، در روبرو نیکو برخورد کنند و در پشت سر دروغ بگویند". گوبینو با هوشمندی دریافته است، آن بزرگمنشی های ایرانی که در روزگار سربلندی ایران شوند برتری ایرانی بر دیگر آدمیان شده است، اکنون نیز باید تکرار شود، حتا به بهای تقدس پیشگی و تعارفات ظاهری، تا شیرازه ی این کشور بزرگ تا همیشه پابرجا بماند. پیوستگی میان ایران و ایرانی در درازنای تاریخ مایه ی رشک نیز بوده، چنانچه سرپرسی سایکس کارگزار استعمار انگلیس با خشم میگوید: "نمیدانم چرا هر ایرانی مفلوک، آنقدر به بیابانهای ناتوان در کشت و خاک نابارور خویش میبالد؟!"
روزی سربازان کوروش از وی خواستند به شوندِ سروری وی بر همه جهان، ایرانیان را در جایی خوش آب و هواتر از ایران جایگیر کند، کوروش با مهربانی پاسخ داد: "هرگز، اگر در ایران به سختکوشی آموزش داده نشده بودیم و با زمینهای سنگلاخی آن خوی نگرفته بودیم، از کجا میتوانستیم سرور جهان باشیم؟"
همگام با گفتار کوروش؛ ایران یگانه کشوری ست که سرزمین وی با مردم آن در پیوستگی تو در توی اسطوره ای قرار دارد. کجاست آتن و اسپارت، و کجاست مصر با فراعنه اش؟ بارها و بارها در یورش ترک و تازی و مغول، ایران تهی از مردم شده، حتا نامش را نیز عوض کرده اند اما ایران ایران مانده است. از این رو "ایران تنها بهانه ی بودنِ ماست". تازیان در هنگام یورش به اهورابام ایران، هنگامی که به اهواز رسیده بودند، میپنداشتند به بهشت وعده داده شده در قرآن رسیده اند، اگر آن سیاه اندیشگان سیاه دیده ایران را چنین نیک روز دیده اند، چه کسی شک خواهد کرد که "ایران بهشت ماست"؟
ارد بزرگ میگوید: ایران سپیده دم تاریخ است...
«با امپراتوری ایران، نخستین گام را به پهنه ی تاریخ پیوسته میگذاریم. ایرانیان نخستین قوم تاریخی هستند؛ ایران نخستین امپراتوری از میان رفته ی تاریخ است. در حالی که چین و هند در وضعیت ثابت مانده اند و تا روزگار ما همچنان به شیوه ی طبیعی و گیاهی زیسته اند، تنها ایران میدان آن رویدادها و دگرگونیهایی بوده است که از زیستن سخن میگوید.... اگر امپراتوریهای چین و هند در تاریخ برای خودشان جایگاهی داشته اند تنها از دیدگاه خودشان بوده است؛ ولی از ایران است که نخست بار آن فروغی که از پیش خود میدرخشد و پیرامونش را روشن میکند سر بر میزند.... از دیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراتوری راستین و حکومتی کامل است که از عناصری ناهمگن فراهم می آید. امپراتوری ایران، همچون امپراتوری گذشته آلمان و سرزمین پهناور زیر فرمان ناپلئون، امپراتوری به معنای امروزی این واژه بود؛ زیرا از کشورهای گوناگونی فراهم می آمد که هر چند به شاهنشاهی ایران وابستگی داشتند اما فردیت و عادتها و قوانین خود را حفظ میکردند (کتاب فلسفه ی تاریخ - هگل)»
در اندیشه ی ایرانی، واژه ی "مرد" در چم "مردنی و میرا" است در حالی که واژه ی "زن" از "زیستن و زندگی" ریشه گرفته است. شاید به همین شوند است ایرانیان در درازای تاریخ "ایران" را چون مادر خویش دوست دارند. چون ایران زیستندگی زن گونه ی خویش را تا ابد پایسته میداند. دید مردم ایران به کشورشان دیدی ناموس پرستانه است. نکته ی شگفت اسطوره ای در اینباره پیوند جم و جمک با آسمان و زمین ایران است. در اسطوره های کهن ایران جمشید خدای آسمان و جمک خواهر وی خدای زمین اند(چون نمونه ی گایا و اورانوس) که از پیوند میان آن دو فرزندان ایران زمین زاده میشوند. ضحاک پس از آنکه جمشید را شکست میدهد، به گونه ای نمادین جمک را (که در شاهنامه به کالبد شهنواز و ارنواز درآمده است) به شبستان خود میبرد و به او جادویی می آموزد، با این معنا که مام میهن را از آن خویش کرده است و در پایان روزگار ضحاک، پیروزی فریدون زمانی قطعی میشود که جمک را از شبستان ضحاک به آغوش خویش میکشاند.
میهن پرستی همچون عشق فرزند است به مادر (اُرُد بزرگ)
برای آن دسته از "واپسین ایرانیان" که به مرام ها و آرمانهایی چون جهان میهنی، سوسیالیسم، مارکسیسم، آنارشیسم و ... باور دارند و اندیشه ی خویشتن را با میهن پرستی در همستاری میبینند، گفته ای از ارد بزرگ را هدیه میدهم:
ارد بزرگ میگوید: «میهن دوستی دسته و گروه نمیخواهد! این خواستی است همه گیر که اگر جزین باشد باید در شگفت بود. سرافرازی کشور بزرگترین خواست همگانی ست. به آنهایی که میگویند اُرُد عشق نمیشناسد بگویید او هم عاشق شد! ...... یکبار و برای همیشه عاشق میهن پاکش "ایران" ........».
مسعود اسپنتمان
sepitemann@yahoo.com
نظرات
ارسال یک نظر